گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

صلح درونی

ما از این عکس جعفر و نسیم خیلی خوشمون میاد . اگه اشتباه نکنم اینجا مرز بین کانادا و آمریکا باشه .  یه حس قشنگی تو این عکس هست که تو کمتر عکسی میشه پیدا کرد . یه حس همدلی و یه حس اتحاد . یه چیزی شبیه به عشق . هم نسیم و هم جعفر از این که در کنار هم هستند احساسی سرشار از خوشحالی دارند. اگه به پنجره پشت سرشون نگاه کنید و به این اسباب و اثاثیه ای که جلوی پای هر دوشونه میفهمید که شبه و اینها هم تازه به اینجا رسیدند . مدت زیادی رکاب زدند ولی اصلاً خستگی در چهره هاشون نسیت . هر دو کاملاً خوشحالند و آماده .

به نظر من اگه تصور کنیم جعفر و یا نسیم به تنهایی به این سفر می رفتند این عکس این شکلی میشد : ( جعفر در عکس دراز کشیده  و هیچ چیزی زیر سرش نیست . این وسایل ۱۰ برابر اینها ریخته و پاشیده است و پنجره نشون میده که تازه داره عصر میشه .  صورت جعفر از فرط خستگی سرخه و میخواهد سریعاً بخوابه . دوربینم شانسی روشنه و این عکسو گرفته . )

اگر هم نسیم رو تصور کنیم بازم همون وضعیت رو خواهد داشت . پس این سفر رو یه چیز دیگه ای ورای قدرت بدنی یا استقامت ، مسایل پزشکی و تغذیه به جلو میبره و اون چیز برای همه ما دوچرخه سواران سایکلتوریست مقدس و آشناست . اون چیز مقدس و آشنا همون صلح درونی این دو نفره . همون دوست داشتن و دوست داشته شدنه . همون هدف سفره . برای هر دوی این دوستانمون آرزوی موفقیت و سربلندی داریم .ما این عکس رو خیلی دوست داریم .

تنها در پاییز

کاروانسرای فرسفج_ تنها در پاییز

آدمی اگر به دنبال سایه چیزی باشد که بهتر است ، بهتر که تا هیچ چیز را دنبال نکند و به آن حال بدتر که دارد خرسند بماند و آنها که اسرار شگفت میبینند باید آماده باشند تا تنها سفر کنند .

چقدر دوستی بین سوار و دوچرخه محبوبش در یک سفر طولانی نزدیک و صمیمی است ، یک نوع دوستی خاموش و آکنده از تفاهم . پیوندی ورای نیاز به بیان . آنها در تاریک و روشن صبح با هم یک نیایش میکنند : ( خدایا هر دوی ما را از سقوط و روح ما را از مرگ محافظت کن . خدایا ما را با هم حفظ کن و بخواه که هیچکدام دیگری را از دست ندهد. خدایا تو سومین همراه همیشگی ما هستی با ما بمان .......... )

شوق دیدار

شوق دیدار

سلام . همانطور که در پست قبلی گفته بودم چند روزی به تهران رفتم .( به دلیل بیماری پدر ) که واقعاً ناراحتم کرده . پدر از کوهنوردان خوب ایران هستند که تمام قله های مهم این خاک پاک رو درنوردیدند ، بنابراین ضعف ایشان ضعف تمام جامعه کوهنورد و طبیعت گرد استان همدان است . از همه دوچرخه سواران و کوهنوردان دوست داشتنی استدعا دارم برای ایشان دعا کنند تا دوباره بتواند به دیدار کوه های زیبای ایران برود .

 

پدر صخره نورد

 

در تهران به سراغ آقای محمد شاهکرم دوست خوبم و از دوچرخه سواران خوب سایکل توریست رفتم و ایشان لطف و صفا را در حق بنده تمام کردند . از خاطرات بودن با ایشان میتوان به رفتن به تالار وحدت و تماشای تئاتر زیبای شمس پرنده اشاره کرد که واقعاً لذت بردم . باید از مادر و خواهر بزرگوار ایشان به خاطر غذای خوشمزه ای که تدارک دیده بودند و از پدر باصفایشان و همچنین از عموی گل و برادر خوبشان تشکر کنم . شبی که مهمان منزل محمد بودم تا دیر وقت به تماشای عکسهای سفر دور ایران پرداختیم و شب بسیار رویایی را گذراندیم .

 

روزهای بعد هم کم مزاحم محمد نبودم . در کل لحظات خوبی را با او گذراندم .  چقدر گوش موسیقیایی خوبی دارد . موسیقی خوب گوش میدهد. اما با تمام این وجود دوست ندارد زیاد حاشیه داشته باشد و به قولی با اینکه برای ما انسان بزرگی است برای خودش زیاد بزرگ نیست و همین اخلاق او ما را دیوانه خود ساخته .

 

در آرزوی دوباره رفتن

 

در یک کلام محمد را باید دید . محمد نوشتنی یا گفتنی نیست .

روز پنجشنبه هم قرار بود به دیدار آقای یاشار نظمی بروم که متاسفانه نشد . اما اواخر آذر که دوباره به تهران میروم دوست دارم به دیدار یاشار نظمی و خانم مریم بخشایش بروم. البته اگر خانم بخشایش این پست را مطالعه میکنند از ایشان خواهش میکنم شماره تلفن جدیدشان را بدهند تا بتوانم در یک فرصتی که مزاحم او هم نباشیم هماهنگی کنیم و به دیدارش برویم . باز هم برای همه دوستان سایکلتوریست آرزوی موفقیت دارم و دوست دارم تک تک ایشان را از نزدیک ببینم .

جاده ـ سفر و دیگر هیچ

جاده ـ سفر و دیگر هیچ

جاده آغاز سفر است. وقتى تصمیم مى گیرى تا در مسیرى که جاده تعیین کرده حرکت کنى، این تو نیستى که قواعد را تعیین مى کنى، این جاده است که تو را در بى انتهایى خود گیر مى اندازد. در این بى انتهایى، تو هم نفس با وجب به وجب راه با کوه و کویر و دشت و جنگل، با مار و مور و ملخ یکى مى شوى، اصلاً احساس قرابت مى کنى، از کالبد خود بیرون مى زنى تا لحظاتى با روایت جاده و سفر هم کلام و هم نفس شوى. این اشتباه است که فکر کنى تو مسیرت را مشخص کرده اى، در جاده که باشى، راه همانى نیست که تو پیش از حرکت مشخص کرده اى. پا گذاشتن در جاده و مسافر شدن، فراتر از رسیدن ساده به مقصدى معلوم است. جاده یک راز است که باید مرحله به مرحله آن را کشف کنى، مثلاً سرت را بگذارى روى شیشه و چشم بدوزى به بیرونى که لحظه به لحظه تازه تر مى شود و تصاویر گریزانش از مقابل چشمانت به آنى محو مى شوند و جاى خود را به تصاویرى تازه تر مى سپارند. اینجا جاده است، راه است، بخشى از زندگى توست.

هر کجاى زمین خدا که باشد، تو مى شوى مسافر جاده هاى جهان. در مسیرى که راه تعیین مى کند تا انسان را از ملال و یکنواختى زندگى روزمره شهر هاى خاکسترى نجات دهد. جاده نجاتت مى دهد تا براى یک بار دیگر خودت را پیدا کنى. چشمانت از شیشه خودرو، از شیشه اتوبوس، از پشت شیشه قطار با پست و بلند زمین هماهنگ مى شود، جفت و جور مى شود. جاده خیز بر مى دارد، تو در جاده راهى سفرى و سفر در تو ادامه پیدا مى کند. اینجاست که سفر با وجب به وجب خاکى که پشت سر نهاده اى مى شود یک خاطره، مى شود بخشى از دغدغه ات که هر چند وقت یکبار تکرار کنان از راه مى رسد و رؤیاى آن تو را نیز با خود مى برد. ما در هر سفرى که هستیم، ناخودآگاه هم که باشد بزرگتر مى شویم. کافى است سرت را بچرخانى و در پیرامون جهان تازه اى که هستى دقیق تر شوى. به ظرافت آن رفتار توجه کنى، آن قوم تازه را بنگرى، از این لهجه دلنشین و آن رفتار صمیمى مردمان سرزمین ات لذت ببرى. کافى است سرت را بچرخانى و چشمانت را باز کنى. اینجا شهرى است با آئین هاى بى شمار، آنجا کویر است با خاک و آفتاب بى دریغش، آنجا کوهستان است با سلطنت عقابان باشکوهش، این طرف دریا است با مردان ماهیگیرش که آوازخوان توفان و تنهایى شده اند. برو به جنگل روبه رو و بر خس و خاشاک درختان پا بگذار، برو و خاک کویر را با هرم گرمایش در دستانت بگیر، بگذار تنفس گرم خاک دستانت را بسوزاند که مرد و زن کویرى در میان همین هرم گرما به دنیا مى آیند و یاد مى گیرند که چگونه از کویر گل برویانند. برو به دیدار دریا، آنجا که ماهى دارد. برو به شهرى که از در و دیوارش شعر مى بارد. اینجا شهر دیگرى است، آنجا روستایى است با چنارهاى بلند و انار و پرندگان بى نظیرى که انگار بر شاخه درختان مى رویند.

روزنامه ایران - سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶


 

محمد شاهکرم (۵)

محمد شاهکرم بالاخره سفر دور ایرانشو با موفقیت تمام کرد. با کوله باری از تجربه و خاطره. با کوله باری از دیده ها و شنیده ها و دوستان خوبی که در این سفر ماجراجویانه در جای جای این خاک سپنتا پیدا کرد . گرچه ده روز پیش به تهران رسیده و من دیر این مطلب رو گذاشتم اما باید بگم خیلی شاهکرم شاه پسره . چند روز دیگه که برم تهران حتماً به دیدنش میرم و حتماً اون رو در آغوش خواهم کشید مثل آخرین باری که دیدمش ( تو جاده همدان ـ ملایر ) . و حتماً ازش خواهم خواست که تجربیاتش رو در اختیارمون قرار بده . بازم براش آرزوی موفقیت داریم .