دوستت دارم ها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
دکتر شریعتی
برگرفته از پیام خانم بختیاری در تاریخ 18 آبان
بعد از مدتها بغضم داره میگیره . حال و حس خوبی وجود نداره .همه دوستانمون کم کم دارن همه چیز رو ترک میکنند و اسیر معیشت میشن. ما هم نفس های آخرمون رو با زور میکشیم. دستا و پاهامون ضعیف شدند و ذهنمون دیگه نمیتونه برنامه ریزی قوی برای سفرهای طولانی کنه. اما امان از دلمون که دست از سرمون برنمیداره. دلمون پر میکشه واسه قدیما. واسه روزهایی که دوستای خوبمون رو دور خودمون پر از انرژی میدیدم.
روزهایی که محمد شاهکرم هنوز سفر میکرد و مارو هم قابل میدونست و با خودش میبرد.
روزهایی که محسن سنایی زنده بود و لحظه شماری میکردیم که باهاش حرف بزنیم چه رسد به سفر
روزهایی که مهسا ترابی حال و حوصله نوشتن داشت
روزهایی که مریم بخشایش با دوچرخه اش می افتاد تو جاده ها و گزارش سفرهاش خوندنی بود
روزهایی که حسین اکبر زاده اینقدر افسرده نشده بود و از صدای پر انرژی اش انرژی ما صد برابر میشد
روزهایی که نسیم و جعفر تو سفر دور دنیاشون بودند و ما رو در رویای سفر غوطه ور میکردند.
روزهایی که جلسات سفر حامد صلحی وند برقرار بود و ما روزشماری میکردیم بچه هارو هرچند کوتاه تو یک جا ببینیم
روزهایی که وقتی میرفتی به وبلاگ سر بزنی هر روز با یه دوست جدید آشنا میشدیم.
روزهایی که دونه دونه بچه ها سفر رو کنار نمیگذاشتن و می رفتند و می نوشتند.
روزهایی که خودمون سالی چهار پنج تا برنامه می رفتیم.
روزهایی که خیلی خوب بود.
خدایا چرا دوستای من اینقدر ناراحت هستند. چرا کشور من اینقدر غم انگیزه
خدایا چرا روحیات ما به جای شادی غم آلوده
شاید ما هم بعد از 8 سال تلاش و کسب تجربه رفتیم و تجربیات اندکمون رو گذاشتیم تو بقچه دلمون و نگهش داشتیم تا یه روزی یه جایی تقدیمش کنیم به یکی که میخواد تازه شروع کنه و اون موقع مثل روزگار ما نیست و واسه هرچیزی ارزشی هست و راستی و درستی حرف اول رو میزنه. شاید ما هم رفتیم
بهترین قسمت های زندگی من رو سفرهام تشکیل میدن.
سفرهام به کوهها ، به جنگل ، به کویر ، و به همه جای ایران پیاده و یا با دوچرخه
یاد همه سفرهام بخیر
چه روزهای خوبی بود
گاهی اوقات شبها یه قسمتهایی از سفرهامو خواب می بینم و تو رویا میبینم که سوار دوچرخه ام دارم دوباره تجربیاتم رو تجربه میکنم.
تو بیداری که هر وقت یادم میاد از شهر و زندگی ماشینی و پول متنفر میشم
یادش بخیر
چه آدمهایی رو دیدم و با چه کسانی آشنا شدم
سفر رو گاهی مزه مزه میکنم مثل آبی که تو سفر زرین میخوردیم.