گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

روزهایی که...

بعد از مدتها بغضم داره میگیره . حال و حس خوبی وجود نداره .همه دوستانمون کم کم دارن همه چیز رو ترک میکنند و اسیر معیشت میشن. ما هم نفس های آخرمون رو با زور میکشیم. دستا و پاهامون ضعیف شدند و ذهنمون دیگه نمیتونه برنامه ریزی قوی برای سفرهای طولانی کنه. اما امان از دلمون که دست از سرمون برنمیداره. دلمون پر میکشه واسه قدیما. واسه روزهایی که دوستای خوبمون رو دور خودمون پر از انرژی میدیدم. 

روزهایی که محمد شاهکرم هنوز سفر میکرد و مارو هم قابل میدونست و با خودش میبرد. 

روزهایی که محسن سنایی زنده بود و لحظه شماری میکردیم که باهاش حرف بزنیم چه رسد به سفر 

روزهایی که مهسا ترابی حال و حوصله نوشتن داشت 

روزهایی که مریم بخشایش با دوچرخه اش می افتاد تو جاده ها و گزارش سفرهاش خوندنی بود 

روزهایی که حسین اکبر زاده اینقدر افسرده نشده بود و از صدای پر انرژی اش انرژی ما صد برابر میشد 

روزهایی که نسیم و جعفر تو سفر دور دنیاشون بودند و ما رو در رویای سفر غوطه ور میکردند. 

روزهایی که جلسات سفر حامد صلحی وند برقرار بود و ما روزشماری میکردیم بچه هارو هرچند کوتاه تو یک جا ببینیم 

روزهایی که وقتی میرفتی به وبلاگ سر بزنی هر روز با یه دوست جدید آشنا میشدیم. 

روزهایی که دونه دونه بچه ها سفر رو کنار نمیگذاشتن و می رفتند و می نوشتند. 

روزهایی که خودمون سالی چهار پنج تا برنامه می رفتیم.  

روزهایی که خیلی خوب بود. 

خدایا چرا دوستای من اینقدر ناراحت هستند. چرا کشور من اینقدر غم انگیزه 

خدایا چرا روحیات ما به جای شادی غم آلوده  

شاید ما هم بعد از 8 سال تلاش و کسب تجربه رفتیم و تجربیات اندکمون رو گذاشتیم تو بقچه دلمون و نگهش داشتیم تا یه روزی یه جایی تقدیمش کنیم به یکی که میخواد تازه شروع کنه و اون موقع مثل روزگار ما نیست و واسه هرچیزی ارزشی هست و راستی و درستی حرف اول رو میزنه. شاید ما هم رفتیم 

 

 

 روزهایی که...

 

نظرات 6 + ارسال نظر
حامد حسینی سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 http://rekabzan.blogfa.com

سلام به برو بچه های آنادانا مخصوصا آقا آرش

راستش وقتی این مطلب رو خوندم بغض کردم
که چرا مثه قبلا بچه ها فعال نیستن
الان چندین هفته هست هر چی میام و وبلاگم رو باز میکنم از هیشکی خبری نیست انگار همه تو خواب زمستونی هستن

ولی دلم میخواد بازم به روزای پر از شور و نشاط برگردیم

همه تون رو دوست دارم و منتظرتون هستم ............

به امید جون گرفتن دوباره تمامی سایکلتوریستا

الهام چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 http://www.nomadictourism.blogfa.com

سلام دوست خوبم
من هم خیلی روزهایی دارم که دلم واسشون تنگ میشه ونمی دونم چرا دیگه بر نیم گردن.
چرا همه اینقدر سرد و دلمرده شدیم.
باید خودمون تصمیم بگیریم و درسته که شاید نشه همه اون ها رو برگردوند اما میشه جایگزین ها ی جدیدی پیدا کرد.
امروز نخستین روز آینده توست.
به امید روزهای بهتر

حسین اکبرزاده جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:22 http://www.santana1899.blogfa.com

سلام سلامی به گرمی باد بخاری ماشینا و دود اگززاشون.اشکمو در آوردی داداش.واقعا اینطوره.زمونه عوض شده حق داره پامال میشه و ناحق با رویاش میرسه.بد زمونه ای شده جونم.مراقب کلاهت باش تا باد نبره.دوستی و رفاغت و سفر شده صندوقچه قدیمی دل من که تو حیات باغچمون خاکش کردم.مراقب خودتون باشید همگی.پیروز و پاینده باشید.حسین...

همرکاب شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 http://Hamrekab.blogfa.com

آرش جون سلام
راستش هیچ توجیهی نیست . راست میگی کم کاری میکنم . دچار روزمرگی شدم . ولی باز هم ادامه میدیم .همگی . به امید دیدار دوباره.

یوسف پور یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 http://www.azadwoman.blogfa.com

بله دیگه وقتی جنابعالی میای شهر ما و یه صب تا شب توش چرخ میزنی ولی یادی از ما نمیکنی همین میشه دیگه.دیروز تو جلسه مسافران با بخشایش یادت کردیم.
قشنگ نوشتی.دلم گرفت.اره ظاهرا همه یه جورایی خودمونو درگیر کردیم.فراموش کردیم و یا شاید گم شدیم.ولی دلم روشنه که باز پیدامون میشه و به یاد میاریم.همیشه خاطره سفر با شما تو ذهن و روح ماست و همیشه دوستون داریم.

رضوان سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:38

دوستت دارم‌ ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند
دکتر شریعتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد