گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

سفر به کویر لوت (2)

میخواستم یه چند روزی بعد قسمت دوم سفر به کویر لوت رو بنویسم اما این مریم بخشایش صبرش کمه بذار ادامه بدیم .

خوب تا اونجا گفتم که رسیدیم به کلوت ها . خوب من قبلاً هم اومده بودم منطقه کلوتها تو کویر لوت. اما نمیدونم چرا هربار اینجا یه حس جدید داره. اون گروه پنج نفره که با ما بودند دیگه از ما جدا شدند و رفتند. من بچه هارو برداشتم و رفتیم به یه سمتی که اغلب مردم عادی کمتر میرن و البته به نظر حقیر هم اینجا دست نخورده تر و زیباتره . چند کیلومتری تو یاردانگ ها و بین کلوتها راه رفتیم و چون غروب نزدیک بود از بچه ها خواستم از یه کلوتی که بلند بود و میشد رفت تا کمرش بالا بریم . رفتیم و پنج نفره نشستیم و غروب رو تماشا کردیم و سعید هم گاه گاهی عکاسی میکرد. عجب غروب زیبایی بود. همین جا بود که ندا ذوقش کوک شد و زد زیر آواز . چقدر این غروب و این حس و این صدا به هم میومد و یه لطافت بخصوصی به روحمون میداد.

کم کم هوا داشت تاریک میشد که بلند شدیم بریم به سمت ماشین. چون دیگه عقلانی نبود اونجا بمونیم. دلیلش رو هم فردا شب فهمیدیم . 

راستی تو راه برگشت به سمت ماشین همش به فکر مادر بزرگوارم بودم که تو یه سفر کویری همراهم بود. 

خوب دوستانی که به شهداد رفتند میدونند که بهترین جا برای شب مانی تو همچین سفری کمپ کویریه. ما هم برای شب مانی همونجا رو انتخاب کرده بودیم.

کمپ کویری برای من همیشه یادآور خاطرات خوبیه. اونهایی که تو سفر قبلی با من همسفر بودند میدونن چرا اینجارو اینقدر دوست دارم. 

ساعت هشت بود که به کمپ رسیدیم. فرهاد که معمولا تو اکثر سفرها مسئولیت غذارو به عهده داره زحمت کشید و یه شام خوشمزه برامون پخت. البته کمی طول کشید اما خوب بعد اینکه حسابی گرسنه شدیم و کم مونده بود وحید از ناحیه پای ما شروع به خوردنمون کنه به موقع بهش غذا دادیم. خداییش هم غذاش خوشمزه بود. 

بعد شام کپ و گفت و خواب. البته مراسم کنار آتش نشینی ( آتیشونی) هم داشتیم که خالی از لطف نبود.

صبح تصمیم داشتیم بریم تپه شنی ها رو که تو 10 کیلومتری کمپ هست رو ببینیم. البته به دلیل خستگی بچه ها کمی دیر بیدار شدیم اما حسابی خستگی قطار و شب زنده داری شب قبلش از تنمون بیرون رفته بود. پیاده راه افتادیم به سمت تپه های شنی که ذکرش رفت . از تپه های پشت کمپ کویری به راه افتادیم و مستقیم حرکت کردیم . هر چه بیشتر میرفتیم زیبایی ها بیشتر و بیشتر میشد. کویر لوت خیلی جاهاش شبیه کره مریخه. جوری که احساس میکنی تو یه سفر فضایی هستی و داری رو سطح سیاره مریخ گام برمیداری. 


حالا اگه اجازه بدید بقیه اش رو که خیلی جالب و هیجان انگیزه تو قسمت سوم براتون ذکر میکنم. البته با اجازه خانم بخشایش مهربون.

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم بخشایش سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31

سلام ندا و آرش عزیز
ممنون که ادامه اش رو نوشتین، اجازه ما هم دست شماست، آخه میدونی چرا دوست دارم زودتر بنویسید؟ آخه دوست داشتم این سفر رو باهاتون اومده بودم، به امید خدا کویر بعدی باهاتون میام، البته منو یه کویری ببرید که شبیه ماه باشه چون من ماه رو خیلی دوست دارم :)
منتظر ادامه اش هستم، همیشه شاد و سلامت و در سفر های خوب باشید. راستی عکسها رو هم زودتر بزارید ،لطفا ، :)
الان آرش میگه این مریم چقدر غر میزنه :)

مریم بخشایش سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:35

راستی یه جا گفتی رفتیم به سمت ماشین، این ماشین یهو وسط کویر از کجا پیدا شد؟؟؟

خوب اونجا که اینو گفتم داشتیم از کلوتها برمیگشتیم. ماشین تو جاده ای بود که از وسط کلوتها رد میشه. احتمالا اواخر دی هم بریک یه کویری. اگه کلاس نذاری

حامد حسینی چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 http://rekabzan.blogfa.com

سلام خسته نباشید
برنامه خوبی داشتید جای من هم خالی
اگه این ترم از شر دانشگاه خلاص شم در سفر بعدی شما رو همراهی خواهم کرد
البته اگه ندا باز هم برامون بخونه و شام هم فرهاد بپزه

محمد چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:41

آقا ما در رکابتون یکی دو دفعه کویر اومدیم. اوووون خاطره کمپ کویری که می گی یادمون نمیاد. میشه بیشتر توضیح بدی؟

آقا توضیح اینکه این کمپ کویری واسه این اینقدر دوست دارم که اونجا بود که به استعداد شما در زمینه صبر و تحمل و بردباری پی بردم. همون جا بود که متوجه شدم دوست خوبی در کنارمه که میتونم در تمام عمر روش حساب کنم. خیلی ها اسمشو شنیدن . اسم اختصاریش هست م.ش
خیلی دوسش داریم. خاطرات خوبی رو برامون رقم زد. تکیه کلامشم « چه میدونم والله »

مریم بخشایش پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:25

سلام آرش جان خوبی؟
ببینم این محمد که نظر داده محمد شاهکرمه؟؟؟
اگه اونه کجاست این پسر ؟ هیچ جا خبری ازش نیست. اگه میشه شماره تماس ازش برام بذار یه حالی ازش بپرسیم.
راستی تا من غر نزنم ادامه اش رو نمینویسی ؟؟؟
چرا منو مجبور به اعمال زور میکنید آخه؟؟؟ خوب بنویس دیگه.
به ندا جون سلام مخصوص برسون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:28

عرض سلام و ادب
اسمم رو نمی نویسم چون تابلو هست که کی ام!

آرش جان از هوا نگفتی
سرد بود؟ گرم بود؟ شبا سرد میشد؟ روزها سرد بود؟میخواست سرد بشه؟ سرد میخواست بشه؟سرماش پاییزی بود؟ پاییزش سرمایی بود؟ شب با آتیش روشن شده بود؟ آتیش گرم بود؟ گرما آتیش بود؟ سرما با آتیش و شب و پاییز و روشنایی بود؟
آتیش با سرما و پاییز و روشنی و شب بود؟

ممنون میشم جوابمو بدی ابرمرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد