ابتدای سفر بود . ما تصمیم داشتیم از نائین تا قشم رو رکاب بزنیم. حالا چرا نائین ؟!
نائین رو به این خاطر انتخاب کردیم چون هم شهری کهن بود و کلی جاذبه های فرهنگی و تاریخی داشت و هم اینکه یه دوست خوب اونجا داشتیم. شاید حدس زده باشید بله دوچرخه سوار خوب سفری آقای ( حمزه اکبری) فرزند شهید بزرگواری که عکسشو تو اتاق خیلی قشنگش دیدیم. - حالا کلی در موردش دارم که بنویسم - نزدیک های نائین بودیم که زنگ زدم بهش. باران سبکی میومد. راستش کمی تردید کردم گفتم کاش بی خیال بشم. خوب البته شب بود و چادر زدن تو باران هم جالب نبود. آخرین زنگی که خورد داشتم قطع میکردم که حمزه برداشت. کمی با تردید گفتم که حمزه تویی ؟ با یه صدای شادی گفت بله آقا آرش . بعد کلی خوش و بش گفتم دارم میرسم نائین و اون هم اصرار کرد که بیایید بریم خونه. گرچه دلمون میخواست اما گفتیم شاید این موقع شب ایجاد مزاحمت کنیم. بالاخره وقتی رسیدیم نائین دوباره باهاش تماس گرفتم و آدرس داد و رفتیم و هم دیگرو پیدا کردیم. اون شب حمزه مارو برد خونه قبلی شون. و چقدر خونه قشنگی بود. یه خونه حیاط دار باصفا . البته حمزه خودش گوشه حیاط یه سوئیت درست کرده بود خیلی بانمک و خیلی کامل. همه چیز داشت. آشپزخانه ، اتاق خواب ، انباری، یه حمام فسقلی هم داشت.
جالب بود تو همچین فضای کوچیکی کلی کتاب و نرم افزار و ابزار سفر و کوله و اینا جا داده بود . به طوری که اصلا جلوی دست و پا رو نمیگرفت . یه ماکروفر هم داشت که خیلی بانمک بود. مطمئنم اینو که میخونه به ماکروفر نگاه میکنه.
اون شب حمزه خیلی زحمت مارو کشید. برامون شام درست کرد و کلی چیزای خوشمزه داد خوردیم و کلی هم تعریف کردیم. خوب البته ما اولین بار بود که حمزه رو دیده بودیم و کمی یخ هامون آب نشده بود.
یه چیز جالب هم اون شب اتفاق افتاد و اون اینکه آخر شب بود کم کم چشم ها گرم میشد که حمزه یادش افتاد راستی دوچرخه ام کجاست؟!!! دوید رفت دید بعله دوچرخه اش رو پارک کرده تو وسط کوچه . خیلی راحت و آسوده تو کوچه سه چهار ساعتی واسه خودش مونده بود. کسی هم نیومده بود حتی با دنده هاش ور بره
بالاخره اون شب رضایت دادیم به هم که بریم بخوابیم. یه اتاق گرم و نرم و راحت .
شب خیلی خوبی بود یادمه اون شب کلی رویا دیدم. صبح که بیدار شدیم دیدیم حمزه نیست. کمی وسایلمون رو جمع و جور کردیم که دیدیم حمزه رفته سنگک خریده آورده و کلی خجالتمون داد. صبحانه خوشمزه ای که خوردیم رو هرگز یادم نمیره.
بعد صبحانه رفتیم به دیدن مسجد جامع نائین که زمستانی و تابستانی داشت . بازار زیبای سنتی نائین که حمزه میگفت فیلم پهلوانان نمیمیرند رو اینجا بازی کردن و اینکه این بازار سنتی رو سازمان میراث ثبت و حفظ میکنه. مسجد زیبایی که مقبره چند شخصیت برجسته سیاسی و فرهنگی و مذهبی اونجا بود از جمله مقبره حسن پیرنیا مورخ معروف . بعد به دیدن قلعه تاریخی نائین رفتیم که حمزه میگفت مربوط به دوران باستانه.
تا ساعت ده و یازده تو نائین بودیم و کلی جارو دیدیم .حمزه خیلی دوست داشت بمونیم و ناهار بریم خدمت مادر گرامی اش. اما خوب باید میرفتیم و جاده زیادی رو در پیش داشتیم.
حمزه چیزهای زیادی برای یاد گرفتن داشت . فرزند شهید اکبری . عکس این شهید بزرگوار تو اتاقش بود و فکر کنم ارزشمندترین چیز حمزه هم همین عکس پدر بود که با صلابت در سنگر نشسته بود.
پسری مهربان با آرزوهای زیاد و پشتکار فراوان. چیزی که تو نائین دیدیم این بود که حمزه رو بسیار دوست داشتند. این رو برای اولین بار میگم . اما خوب بایدم دوسش میداشتند. هم خودش فوق العاده پسر خوبی بود و هم یادگار یه بزرگ مرد بود. ما هم خیلی دوسش داریم .
جاده مارو فرا میخوند و باید میرفتیم به سمت عقدا و اردکان . تو میدان خروجی نائین یه خداحافظی غم انگیز با حمزه کردیم و راهی شدیم . و در طول همه مسیر به اون و به اینهمه معرفت فکر میکردم.
عالی بود
من اینجور سفر رفتم رو دوست دارم.
پس دست حاج علی رو بگیر . ما هم بچه های آنادانا رو برمیداریم میریم یه سفر اینجوری
سلام.وای خوش به حالتون.عاشق شهرهای کویریم.منظربقیه ی سفرنامتون هستم.
به به
خیلی عالی بود
دلم هوای سفر کرد
یه چیزی میگم نخندیا...
وقتی دارم سفر نامه هاتو میخونم انگار خودت داری روی متن میخونی
صدات تو گوشمه خزایی
اینکه گفتی اولین بار بود که حمزه رو میدیدی و یختون آب نشده بود رو خیلی خوب اومدی
کاشکی همون عکسی که از پدر بزرگوار حمزه تو اتاقش بود رو هم اینجا گذاشته بودی و ما هم میدیدیم
دوستتون دارم ...
منتظرم دوباره بنویسی
قابل توجه حمزه عزیز. اگه عکسی که تو اتاقته برامون بفرستی ما هم چشم دوستان رو به جمال نورانی پدر بزرگوارتون روشن میکنیم. ما چون اجازه نگرفته بودیم عکس از اون نگرفتیم.
سلام آقا آرش.
بسیار خوشحالم که بعد از مدتها تصمیم به نوشتن سفرنامه گرفتید.نه از این بابت که شهر من هم جزئی از سفرنامه شماست(البته افتخاریست برای ما)از این بابت که سفر نامه دوچرخه ای، این روزها در فضای مجازی بسیار کمیاب شده.اگر هم هست بسیار مختصر و ...
----------------------------------------
شما نسبت به بنده حقیر لطف دارید و شرمنده ام که نتونستم اونطور که باید و شاید پذیرای شما باشم.انصافا باید ظهر را میموندید(مادر بسیار گله مند بود)
و امیدوارم در آینده بازهم شما را در نایین ببینیم و اینبار وقت بیشتری برای در کنار ما بودن بذارید.
البته وقت رفتن امید به دیدار دوباره را دادید اما ...
-----------------------------------------
آرش جا یعنی شما حمام فسقلی سوئیت را ندیدی؟
----------------------------------------
افتخار آشنایی با آقا حامدا دارم و به وبلاگشونا سرمیزدم و میزنم.حتی دو سه ماه پیش قبل از سفرشون پیامی برای من در فیس بوک گذاشته بودن که البته دیر پیاما دیدم (چون اون موقع ها زیاد اهل فیس نبودم) با این مضمون که سفری در پیش دارن و از شهر "نطنز" هم عبور میکنن و...
اهل اونجا نیستم هرچند که نطنز هم بودم ولی دوست داشتم میزبان آقا حامد هم باشم و از نزدیک ایشونا ببینم همین جا از ایشون عذرخواهی میکنم که اولا شهر من در مسیر ایشون نبوده و دوما دیر متوجه پیامشون شدم.ایشاا... در سفرهای آتی به شهر ما هم سر میزنن و در خدمت این دوست خوبم هستم.در خدمت تمامی کسانی که اهل سفرن،مخصوصا از نوع دوچرخه ای.
----------------------------------------
در مورد عکس هم ،حتما.
افتخار میکنم به تمامی شهدای مهینم.
از زمانی که این سرزمین را ایران نامیدند تا به امروزی "ایران" جاویدان مانده.
--------------------------------------
در آخر عذر از این که پیام طولانی شد(حاشیه ای فراتر از متن)شما دوستان همدانی در قلب من جای دارید.به آقا فرهاد و خانمتونم سلام برسونید.
منتظر ادامه سفرنامه هستیم آرش خان.
سلام عرض میکنم خدمت آقا حمزه عزیزم
شما خیلی لطف دارید و ایشالله در آینده بتونم به شهر شما هم سفر کنم و از تجربیاتتون استفاده کنم و البته اگه شما هم گذرتون به داراب افتاد خوشحال میشم بتونم میزبانتون باشم
پایدار باشید
سفرنامه هایت را که می خوانم شعف وجودم را می گیرد و به خود می گویم که هنوز انسان هایی هستند که وجودشان به من امید و میل به زندگی می دهند
امیوارم خستگی سفر با لذت هایی که داره کم بشه.
شاد باشید.