گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

ما فقط یک زمین داریم (2) شیرین آباد تا علی آباد

 

   

چشمام میسوخت از خستگی و خواب. اما دیگه صبح شده بود و باید بیدار میشدیم. کمی گیج بودم که کجا هستم و یه حالت سردرگمی مکانی داشتم. چند ثانیه اطرافم رو از لای پلکهام که به زور بازشون کرده بودم برانداز کردم . آها یادم اومد. ما تو یه خونه روستایی تو جنوب استان گلستان بودیم. یه خونه روستایی وسط جنگل. ماجرای دیشب رو یادم اومد و فهمیدم تو شیرین آبادیم.  خنکای هوای جنگلی از پنجره کوچکی که به سمت جنگل باز بود تو اتاق میومد و حسابی صورتمون رو نوازش میکرد. ندا هنوز خواب بود. بلند شدم تا برم صورتم رو بشورم. از اتاق که بیرون اومدم دیدم بچه ها هنوز خوابن. اما آقا نقی ( صاحب خونه ) و خانومش نبودن. چند دقیقه بعد فهمیدم آقا نقی رفته نون بگیره و خانومش هم داره شیر میجوشونه برای صبحانه. رفتم و صورتم رو با شیر آبی که کنار در طویله بود شستم. حسابی حالم جا اومد. سگ بزرگی هم تو حیاط خیره خیره نگاهم میکرد. دوربین رو برداشتم و کمی از بزغاله هایی که تو حیاط ورجه وورجه میکردن فیلم گرفتم.  

  

یه مرغی هم تو حیاط بود خیلی قد قد میکرد و خیلی سر و صدا داشت . بعداً فهمیدم خانم تخم گذاشته ملت رو داره باخبر میکنه که موفقیت خودش رو اعلام کنه.  

خانم آقا نقی صدایم کرد تا برم صبحانه بخورم. کم کم بچه ها هم بیدار شده بودن. ندا هم بیدار شد ، آقا نقی هم با نون سر رسید و چه صبحانه خوبی. کره محلی. شیر بز . نان محلی . پنیر و تخم همون مرغه .  

بعد صبحانه وسایلمون رو جمع کردیم تا راه بیافتیم. کمی طول کشید تا با همه خداحافظی کنیم. اما خیلی اون خانواده به ما محبت کردن . چندتا عکس با قاسم ( برادر خانم آقا نقی) گرفتیم و راه افتادیم. 

  

یکی از اهدافی که ما تو این سفر داشتیم صحبت در مورد اهمیت محیط زیست برای بچه های مدرسه ها بود که البته فرصت دیگه ای فراهم نشد تو این سفر. اما تو شیرین آباد وقتی رسیدیم به مدرسه تقوا رفتیم داخل و از مدیرشون که البته معلم و کلا همه کاره مدرسه بود خواستیم که اجازه بده تا ما در مورد محیط زیست و حفظ زمین صحبت کنیم و ایشان هم در کمال محبت قبول کردن و اجازه دادند و بچه ها رو به صف کردن. من کمی در این مورد صحبت کردم اما با توجه به اینکه بچه ها دبستانی بودند کمی درکش براشون سخت بود. بنابراین ندا که به زبان کودکان آشناتر بود شروع به صحبت کرد و به حق خوب تونست حق مطلب رو ادا کنه. ما به بچه ها گفتیم که شما باید مواظب جنگل ها باشید و نگذارید که دیگران بی توجه به اهمیت جنگل ها برای زندگی مخلوقات اون رو با زباله انباشته کنند و یا درختان اون رو قطع کنند. ما از بچه ها خواستیم بگن که چرا ما با دوچرخه سفر میکنیم و اهمیت یک سفر پاک رو براشون بیان کردیم و بهشون گفتیم جنگل ها نعمت خدای بزرگ هستند. در آخر هم با بچه ها مدرسه عکس یادگاری گرفتیم .  

  

 

از بچه ها خداحافظی کردیم و به سمت علی آباد کتول به راه افتادیم. این مسیر یکی از زیباترین مسیرهایی هست که میشه تو این فصل رکاب زد. جاده آسفالته ای که از وسط جنگل میگذره و خلوت هم هست. این جاده چون مخصوص روستای شیرین آباده معمولا کسی جز ساکنان روستا ازش استفاده نمیکنن و این دلیل خلوت بودنشه. چندبار ایستادیم و عکس گرفتیم.  

 

 

 تو مسیر داشتم با سرعت رکاب میزدم که یهو احساس ردم یه چیزی جلو چشممه که ول ول میخوره. ایستادم تا با دقت نگاه کنم. دیدم ای جانم یه کرم درختی رو عینکم داره سیر میکنه و کلی واسه خودش خوشحاله. از ندا خواستم که ازش عکس بگیره . و چقدر فیگور گرفت آقا کرمه.  

اما چیزی که خیلی حالمون رو گرفت انبوه زباله ای بود که در انتهای مسیر دیدیم که البته فیلم هم گرفتیم. ناراحت کننده اس دفع زباله تو جنگل. اونم نزدیک شهر. به نظر بنده بهترین کار در این شهرها تفکیک زباله و نهایتا سوزاندن صحیح زباله اس.  جالب اینه که زباله ها اغلب پلاستیک و شیشه بود یه کارخانه سیمان هم تو دور دست خودنمایی میکرد.  

اقسوس حسابی خوردیم و به سمت علی آباد راه افتادیم. علی آباد مردمان خوب و خونگرمی داره. خیلی به ما محبت کردن. یه پلیسی بود که کلی تعارف کرد مارو ببره خونشون. راستش ما ترسیدیم ترک پست کنه دردسر بشه براش.  

رفتیم و تربیت بدنی علی آباد و نامه خودمون رو نشون دادیم و کلی هم بهمون لطف کردن و تو یه هتل بهمون جا دادن. همیشه علی آبادی ها در هرسری که رفتیم این شهر به ما لطف داشتن.  در نزدیکی علی آباد کتول یه آبشار زیبا هست به نام کبودوال که فوق العاده زیباست و بزرگترین آبشار خزه ای جهانه. تاکسی گرفتیم و رفتیم و چقدر آبشار زیبایی بود. برنامه زباله جمع کردن خودمون رو در اطراف آبشار انجام دادیم و چند کیسه زباله جمع کردیم . ای کاش کسانی که زباله هاشون رو تو طبیعت رها میکنن کمی بیشتر به سرنوشت این زباله ها فکر میکردن. گاهی این زباله ها جاهایی میافته که عملا تجهیزات خاص صخره نوردی برای برداشتنشون احتیاجه.  

آبشار زیبای کبودوال از زیباترین مناطق طبیعی ایرانه و حفظ این ثروت های طبیعی وظیفه اس.  

 

هتل خوبی بود . تونستیم دوشی بگیریم و استراحت کنیم. بعدشم رفتیم و شهر رو گردیدیم. شهر قشنگی بود. گرچه خیلی شهر کوچیکیه. شام هم مهمان ندا خانم بودیم که حسابی دلی از عزا درآوردیم. قیمه و کباب سلطانی 

نشستیم فیلم هایی که گرفته بودیم رو نگاه کردیم و بعدشم کم کم خوابمون برد.

نظرات 8 + ارسال نظر
امیدی مهر یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:22

درود بر گروه انادانای عزیز

چقدر خوشحالم که یه سفر تازه رو شروع کردین والان شروع به نوشتن این سفرنامه کردین.واین بار شمال ایران.خیلی خوشحالم که دوباره سفرنامه ی گروه رو میخونم.باید صدافرین گفت به اینکه تواین سفر به مدارس رفتین امیدوارم در اینده نیجه ی این حرکت شما انعکاس خوبی داشته باشه

هومه دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 http://www.ghaensport.ir

سلام
چه ایده خوبی .
منتظر بقیه گزارش لب هموم پنجره با پرده گل گلی قرمز می نشینم .

امیدی مهر سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:14

سلام
خیلی متاسف برای کسایی که قدر جنگل وطبیعت قشنگشو نمیدونن.منتظر بقیه ی سفرنامه هستم

هزار اندیش یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 13:18

سلام
باز هم روایت هایی از لحظات شیرین سفر...سفر با دوچرخه
مثل همیشه خوب و دلنشین...
.....
چه خوب که هنوز هم میشود در روستای شیرین آباد شور زندگی را دید... دبستان و 28 دانش آموزش که همین را میگوید.
--------
و....فیگور دیدنی "آقا کرمه"!حالا چرا نگوییم،طنازی "خانم کرمه"
و آبشار کبودوال چقدر زیباست...باید برویم و از نزدیک ببینیم.
و ای کاش همه ی ما کمی بیشتر به فکر زمین میبودیم...
----------------
هومه چه خوب گفته:"مینشینیم در کنار همون پنجره با پرده گل گلی قرمز به انتظار قسمتهای بعدی گزارش"
اگر دیر کردید خودمونا میرسونیم به اون جاده بهشتی...

الهام حسینی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:33 http://www.nomadictourism.blogfa.com

سلام
مثل همیشه برایتان آرزوی موفقیت می کنم.
همیشه در رکاب باشید.
بدروووووود

نصر شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:34

سلام آرش جان
قشنگی بیشتر این سفر بنظر من فرهنگسازی محیط زیستی اون بود
جدا کار جالبی بود و من شک ندارم ندا از عهده ی اون بخوبی براومده

حامد حسینی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 17:55 http://rekabzan.blogfa.com

سلام داداش
خوبی؟
چه خبرا؟
مثل همیشه عالی نوشتی
آبشار کبود وال رو از نزدیک دیدم و واقعا خیلی زیباست

منتظر ادامه سفرنامه هستم...

فقط خواهشا زود بنویس که هفته دیگه دارم میرم جزیره و حداقل بتونم یکی دو قسمت رو بخونم

حتما
بزودی مینویسم تا استفاده کنی. تا شما دوستان انرژی ندید دستی به قلم نمیره

قدیر اکبری پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:44

می گم آقا آرش دلیل چشمکت به کرمه چیه؟ خدا به دادش برسه. امیدوارم گیاه خوار باشی:)
چه قدر زباله جمه کنم باز هفته ی بعد رود میدان میشان پر نایلون باشه. چه فرهنگ سازی ای لازمه.انگار ما عقل و درک نداریم که زباله در بیشه و دشت می ریزیم. خسته شدم از چیزی که نباید بکنیم و می دانیم که نباید، ولی زباله می ریزیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد