در مسیر گاوخونی (3) تالاب گاوخونی تا سورک

سلام. بعد مدتها سفر در مسیر گاوخونی رو پی میگیریم. امیدوارم وقفه طولانی مارو ببخشید. به دوستان توصیه میکنم ابتدا قسمتهای قبلی سفرنامه رو {در مسیر گاوخونی (1) و (2) }  مطالعه کنند. و حالا ادامه سفر ...

صبح زود بیدار شدیم و با توجه به اینکه میدونستیم مسیر طولانی رو در حاشیه تالاب گاوخونی داریم به سرعت وسایلمون رو جمع کردیم تا راه بیافتیم. جمع و جور شده بودیم که دیدیم آقای خلیلی ( مدیر و مالک اقامتگاه چاپاکر ) که شب رو در اونجا مونده بودیم آمدند و با خودشون یک آلبوم آوردند. در آلبوم عکس های جاذبه های گردشگری ورزنه و تالاب گاوخونی بود و همچنین جوایز و افتخارات جناب خلیلی که عنوان قهرمان تالاب های ایران رو داشتند. کلی لذت بردیم از دیدن این آلبوم ...

آقای خلیلی به نیکی مارو بدرقه کردن و چندتا عکس یادگاری هم با ما گرفتند.

به سمت تالاب گاوخونی به راه افتادیم . مسیر تالاب گاوخونی رو راحت میتونید پیدا کنید کافیه مسیر رودخانه رو دنبال کنید. تالاب گاوخونی محلی هست که رودخانه زیبای زاینده رود در اون فرو میره و در حقیقت تالاب رو تشکیل میده. جاده ای که از کنار تالاب میگذره آسفالت سرد داره و قسمتی از مسیر هم خاکیه . 

در طول مسیر با توجه به اینکه هوای واقعا عالی بود چندباری نشستیم و از خوردنی هایی که مادر حمزه داده بود خوردیم. در دورنمای جاده تپه شنی های ورزنه دیده میشد که به واقع زیبا بودند و قدرت خالق رو نمایان میکردند. 




چند کیلومتری که رفتیم از دور یه هیولای سیاه نمایان شد!!!!!

هم شکوهمند بود و هم ترسناک . تا به حال در تمام سفرهایی که تو این یازده سال ( اون موقع  ده سال ) رفتم همچین چیزی ندیده بودم. همینطور که به سمتش رکاب میزدیم شکوه و عظمتش نمایان تر میشد....

بله درست حدس زدید کوه سیاه رنگ دورنمای جاده به واقع نام سیاهکوه برازنده اش بود. سیاهکوه از جمله پدیده های طبیعی شکوهمندی بود که شاهدش بودیم. این کوه در شمال تالاب گاوخونی قرار گرفته که سنگ های اون از جنس بازالت هست و در دوازده میلیون سال پیش زمانی که این منطقه تماما در زیر آب بوده از زیر دریا فوران کرده و سرد شده است. این کوه آتشفشانی صد البته میلونها سال هست که خاموش شده. در گذشته مردم از سنگهای این کوه برای مصارف بهداشتی ( سنگ پا ) برداشت میکردند. 




ایستادیم تا از زیبایی های این کوه عکس بگیریم. این کوه ارتفاع خیلی زیادی نداشت اما رنگ کوه و موقعیت اون که در کنار تالاب بود عظمت اش رو چند برابر میکرد.


از همین جا دیگه رفتیم به سمت خود تالاب. این قسمت تالاب به مقدار خیلی کم آب داشت و میشد تا حدودی چهره تالاب گاوخونی رو در زمان پرآبی تجسم کرد.

تالاب آب کمی داشت اما فوق العاده زیبا بود . ضمن اینکه آسمان هم حسابی با ما راه اومده بود و هوا عالی بود. برای اینکه این مساله رو بیشتر متوجه بشید به ابرها و آسمان در عکس ها نگاهی بیندازید...

راه طولانی بود و باید میرفتیم. درسته روز داشت به نیمه میرسید اما آبانماه بود و هوا زود تاریک میشد . بنابراین دیدار از تالاب رو خلاصه کردیم و به راه افتادیم. 


دیگه موقع ناهار شده بود و باید جایی رو برای خوردن ناهار پیدا میکردیم. چند کیلومتر دیگه که رفتیم به یک آب انبار رسیدیم که آب داشت . اتفاقا آب خوبی هم داشت اما وقتی رفتیم آب برداریم دیدیم موش های صحرا که اومده بودن آب بخورن افتاده بودن داخل آب و مرده بودن و دیگه میل مون نکشید آب برداریم. ناهاری خوردیم و نمازی خوندیم و به راه افتادیم. 

زمان زیادی تا تاریک شدن هوا نمونده بود. چند کیلومتر دیگه میرسیدیم به کاروانسرای قلعه خرگوشی. دو سه کیلومتری که رفتیم دیگه جاده خاکی شد. خورشید هم کم کم دیگه داشت غروب میکرد و این مارو نگران میکرد که شب نمونیم تو این بیابون. راستش شنیده بودیم گرگ اینجاها زندگی میکنه.  

همین جاها بود که جاده به سمت چپ منحرف شد و به کاروانسرای قلعه خرگوشی رسیدیم. این کاروانسرا مربوط به دوران صفوی میشد و از لحاظ معماری از جمله کاروانسراهای چهار ایوانی محسوب میشه. سالهاست که دیگر این کاروانسرا میزبان هیچ کاروانی نیست. چند سالی اینجا محل نگهداری گوسفند و احشام بوده و متاسفانه تخریب زیادی هم شده. 

تصمیم داشتیم شب رو در همین کاروانسرا بمونیم. 



کاروانسرای قلعه خرگوشی وسط بیابون بود و وهم عجیبی داشت. خیلی با خودم کلنجار رفتم . حامد هم نظری نداشت و میگفت تو هرچی بگی من قبول دارم. هی گفتم بمونیم نمونیم.  تا آخرش گفتم بریم تا برسیم به روستای سورک .... 

من تصور میکردم از قلعه تا سورک حداکثر پنج کیلومتر فاصله باشه اما خیلی بیشتر بود. 

راه خاکی بود و دیگه هوا هم تاریک شده بود. چراغ های پیشونی رو روشن کردیم و به راه افتادیم . جاده دیگه از حالت خاکی تبدیل به شنی و جاهایی هم چاله چوله ای شد. خیلی خسته شدیم خیلی. حامد که معمولا کمتر غر میزنه و به همین هم معروفه هم کلافه شده بود. گرچه غر نمیزد اما معلوم بود که خسته است. در حقیقت از خرگوشی تا سورک 25 کیلومتر راه بود که با توجه به اینکه راه هم خراب بود فشار چندبرابری رو تحمیل میکرد. بماند که تا خرگوشی هم یک روز کامل رکاب زده بودیم. 

شب بود و تنها . بیابون ساکت بود و حتی باد هم نمیومد.  از دور نوری دیده میشد. به این فکر کردم که بهتره به سمت اون بریم. یا آبادی چیزی بود و و یا اینکه حتما جایی هست که ارزششو داشته برقی براش بکشن. حامد هم موافق بود. خیلی رکاب زدیم و هرچی میرفتیم بهش نمی رسیدیم. چندساعت طول کشید که دیگه حسابی بهش نزدیک شدیم و دیدیم یه کانکس هم زیر اون نوره هست. 

یهو یه نفر از کانکس بیرون اومد و فریاد کشید که کی هستید کی هستید . ماهم فریادشو پاسخ دادیم که ما دوچرخه سواریم. وقتی بهش رسیدیم از چشمان گردش میشد فهمید که چقدر تعجب کرده که دوتا دوچرخه سوار بخت برگشته یهو از بیابون تاریک درومدن.

باهامون دست داد و دعوتمون کرد به چای داغی که داخل کانکس ریخت برامون. چند نفر دیگه هم بعدا اومدن و هرکدام که میومدن اول با تعجب مارو ورنداز میکردن که اینها کی هستن. 

اون پیرمرده گفت تا سورک دو کیلومتر دیگه مونده بیایید برید سورک. تو مسجد مراسم عزاداری امام حسین (ع) و شام هم میدن و ماهم به راه افتادیم به سمت سورک. قسمت بعدی به امید خدا در مورد سورک و مردم مهربونش تا اردکان خواهد بود... 

ادامه دارد ....