دلتنگی های سیاح

هرچه گشتیم علاج دل بیمار نشد 

تنگ    شد دل  بهر  پرستاری  دل  

سلام . چند وقته دوست دارم که چیزهایی بنویسم اما قلم راه نمیده. دوست دارم مطالبی رو تو وبلاگ بگذارم اما دلم میخواد چیزی بنویسم که خواندنی باشه. 

 راستش یاد گذشته خودم افتادم که به بقیه دوچرخه سوارها و طبیعتگردها گیر میدادم که چرا سفر که میرید کامل گزارش نمی نویسید.! اما حالا خودم ۳ تا ۴ تا برنامه تو٫ رفتم ( دریاچه نئور - ساحل انزلی - قلعه بابک ) و چیزی در موردشون ننوشتم .  

نمی دونم چی بگم اما این روزها یه حالی هستم . انرژی گذشته دیگه تو روح و تنم نیست و مثل گذشته احساس شادابی نمی کنم .  

قبلاْ یه برنامه که میرفتم تا یک ماه شارژ شارژ بودم . اما حالا احساس دلتنگی ام از فردای بازگشت شروع میشه.  

 دیدن طبیعت همش شاداب کننده نیست زخم هایی که آدم تو روح و تن مردم و تو روح و تن طبیعت میبینه دل تنگش میکنه .

نمیخوام آیه یاْس بخونم اما خوب اینم دل بی معرفت ماست دیگه . بعضی موقع ها پرواز میکنه و بعضی موقع ها هم پاش میلنگه .  

یه انرژی مضاعف میخوام یه چیزی که دوباره مثل قدیم سرشارم کنه .  

دلمون میخواد ( من و فرهاد ) تمام عمرمون رو برای صلح و حفظ محیط زیست تلاش کنیم .  

توکل مون در تمام این مدت به خالق مون بوده و فقط از همون درخواست یاری کردیم.  

دل تنگی های همه ما انسانها  هم به اندازه دنیای ماست. اما هستند کسانی که دلتنگی هاشون از دنیاشون بزرگتره . اونها رو یاری کنیم. بچه های کوچولو بیمارو. بچه های محروم رو . بچه های فقیر . بچه هایی که تنهایی شون از دنیاشون بزرگتره . پیرمردها و پیرزن هایی که تو خانه سالمندان منتظر اومدن بچه هایی هستند که دیگه نمیان.   

ما هممون با هم برادر و خواهریم . چرا معیار سنجش انسانیت مون شده ثروت؟چرا اگه یه نفر ثروتمند تر باشه حق بیشتری برای خودش قائله؟چرا خیلی از ما نادانسته پا روی هم میگذاریم تا دیده بشیم؟  عمر ما کوتاهه و بعد از مرگمون جز یاد و خاطره محوی از کارهای ما نمیمونه . بگردیم ثروتی که تموم نشه رو پیدا کنیم.

به هر حال اینه که دلمون حسابی از خودمون و برادر خواهرامون تنگه.