سخنی چند در خصوص اولین جهانگردان دوچرخه سوار ایرانی
درسال 1333 هجری شمسی دو ایرانی به نامهای عیسی و عبدالله امیدوار با شور و عشق فراوان به جهت دیدن نادیده های این کره خاکی سوار بر موتور سیکلتهای خود پا برون از زادگاه خود تهران گذاشتند و سفری را آ غاز نمودند که لحظه به لحظه آن برای این دو برادر سرشار از حادثه و اتفاق بود و وقایع تلخ و شیرینی که در آن سالها در بزرگترین و معتبرترین نشریات جهان چاپ می گردید و شگفتی و تعجب و تحسین خوانندگان را برمی انگیخت . جنگلهای مخوف و وحشتناک آمازون و آفریقا، صحرای گرم و سوزان ربع الخالی عربستان، سرزمینهای ناشناخته آمریکا ، استرالیا ، قطب شمال و جنوب یخ زده و منجمد... را این دو برادر جهانگرد که روزگاری کوهنورد و صخره نورد بودند با عزمی راسخ و نگاهی به افقهای دور... درنوردیده اند که هفت سال اول سفر با موتورسیکلت و سه سال آخر نیز با استفاده از اتومبیلی که شرکت سیتروئن به آنها اهداء کرده بود پیمودند . هزاران عکس ، تصویر، فیلم، صنایع دستی کشورهای مختلف و بسیاری از تحقیقات و خاطرات و آثاردیگر ماحصل سفر این دو برادر است که ما آن آثار کم نظیر را در ساختمانی در مجموعه فرهنگی تاریخی سعدآباد بنام موزه برادران امیدوار میتوانیم مشاهده کنیم .
برگرفته از :www.omidvar-brothers.com
مرا دردیست اندر دل ، اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
به واله قسم وقتی شنیدم محسن عزیزمان دیگر در کنارمان نیست آنچنان افسرده شدم که ۶ روز است نخوابیده ام. دردی داشتم که درمانی نداشت . سرباز بودم و تنها در گوشه ای از این خاک . دستانم کوتاه بود و غم نرفتن و ندیدنش برای آخرین بار همچون سنگی سترگ قلبم را می فشارد . در سفر کویر همراهش بودم و هنوز نفهمیدم با چه دانشی توانست ما را از ریگ های عظیم و پیچ در پیچ به سلامتی بگذاراند . ما محسن سنایی را نشناختیم و چقدر محروم ماندیم . و چقدر محروم ماندیم....
نامه ای به تو ...
محسن عزیزم مرا ببخش هنوز که هنوز است نتوانسته ام به خود بقبولانم که پریدی . اما از طرفی به خود میگویم خوشا به حالش به آرزویش رسید . شنیدم که به بچه ها در سفر گفته بودی آرزو داری در طبیعت آرام بگبری . خوشا به حالت .. ای کاش خدا همچون پریدنی را نصیب ما کند . اما سفر تو هنوز ادامه دارد . تو هنوز با مایی و در میان ما . سفر ما هم تمام نشده تا وقتی بتوانیم همچون تو باشیم . تو دلت پاک پاک بود . تو را به خدایی که دوستش داریم و همکنون پیش اویی شفاعت ما را بکن تا همچنین رفتنی را نصیب ما هم بکند . رفتنت را هنوز هم باور نمیکنم. یادت همیشه جاوید باد.
" شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد / درخشنده زاد و فریبا بمیرد ... شب مرگ تنها نشیند به موجی / رود گوشه ای دور و تنها بمیرد ... گروهی برآنند کاین مرغ شیدا / کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد ... شب مرگ ، از بیم آنجا شتابد ... که از مرگ غافل شود تا بمیرد ... من این نکته گیرم که باور نکردم / ندیدم که قویی به صحرا بمیرد ... "