مرا دردیست اندر دل ، اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
به واله قسم وقتی شنیدم محسن عزیزمان دیگر در کنارمان نیست آنچنان افسرده شدم که ۶ روز است نخوابیده ام. دردی داشتم که درمانی نداشت . سرباز بودم و تنها در گوشه ای از این خاک . دستانم کوتاه بود و غم نرفتن و ندیدنش برای آخرین بار همچون سنگی سترگ قلبم را می فشارد . در سفر کویر همراهش بودم و هنوز نفهمیدم با چه دانشی توانست ما را از ریگ های عظیم و پیچ در پیچ به سلامتی بگذاراند . ما محسن سنایی را نشناختیم و چقدر محروم ماندیم . و چقدر محروم ماندیم....
نامه ای به تو ...
محسن عزیزم مرا ببخش هنوز که هنوز است نتوانسته ام به خود بقبولانم که پریدی . اما از طرفی به خود میگویم خوشا به حالش به آرزویش رسید . شنیدم که به بچه ها در سفر گفته بودی آرزو داری در طبیعت آرام بگبری . خوشا به حالت .. ای کاش خدا همچون پریدنی را نصیب ما کند . اما سفر تو هنوز ادامه دارد . تو هنوز با مایی و در میان ما . سفر ما هم تمام نشده تا وقتی بتوانیم همچون تو باشیم . تو دلت پاک پاک بود . تو را به خدایی که دوستش داریم و همکنون پیش اویی شفاعت ما را بکن تا همچنین رفتنی را نصیب ما هم بکند . رفتنت را هنوز هم باور نمیکنم. یادت همیشه جاوید باد.
" شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد / درخشنده زاد و فریبا بمیرد ... شب مرگ تنها نشیند به موجی / رود گوشه ای دور و تنها بمیرد ... گروهی برآنند کاین مرغ شیدا / کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد ... شب مرگ ، از بیم آنجا شتابد ... که از مرگ غافل شود تا بمیرد ... من این نکته گیرم که باور نکردم / ندیدم که قویی به صحرا بمیرد ... "
سلام به دوستان خوب همدانی
ما رو هم در غم از دست دادن دوست خوب و مشترکمان (محسن) شریک بدانید. ما تنها در یک برنامه کوتاه با هم بودیم و خیلی وقتها با هم فکر می کردیم که در زمان بازگشت برنامه های دوچرخه سواری زیادی رو با هم اجرا خواهیم کرد . اما !!!!
باز هم ما رو شرمنده کردید با اطلاع رسانی در مورد ما در سایتتان. امیدواریم که روزی جبران کنیم
به امید دیدار.
در تصویر
کویر رو می بینم و سکوت
ولی به دنبال شب هستم
و در شب این کویر،
که محسن عاشق این طبیعت بود
چیزی که می بینم
شب هست و سکوت و کویر و محسن نظارگر بر ستاره ها!
روحش شاد، راحش مستدام