گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

من هم یه اردکانی ام

از فوت محسن تا به امروز 31 ماه گذشته . سی و یک ماه از نبودن دوستی که خیلی چیزا به من یاد داد. شاید خیلی ها وقتی این چند خط رو میخونن پیش خودشون بگن ای بابا چون این خدا بیامرز رفته و دستش از دنیا کوتاهه و بر حسب عادت ما ایرانی ها که متاسفانه حرمت مرده ها رو بیشتر از زنده ها داریم ( منظور مرده پرستی ماست ) این یکی هم هی می نویسه و هی میگه تا خودشو پیش بازماندگانش عزیز کنه.

اما نه . به خدا من محسن رو خیلی دوست داشتم . گرچه خانواده محترمش رو خیلی دوست دارم اما نیازی به این کار ندارم. چند مدتیه حسابی ذهنم مشغوله چیزاییه که به اون ارتباط داره.

نمی دونم اگه خدا بخواد تو همین زمستون با ندا میریم سر مزارش. داشتم به این فکر میکردم که اگه رفتیم و رسیدیم اردکان همه جاشو بلدم . من از سال 1378 تقریباً هر سال دو بار رفتم اردکان . اگه این زمستونم بتونم برم دو بار امسالم هم تکمیل میشه .

منم خودمو یه اردکانی میدونم. یه اردکانی اصیل.گاهی اوقات خواب اردکان رو هم می بینم. دلم حسابی واسه اردکان تنگ شده .

تا بحال فقط یک بار محسن رو بخواب دیدم . و چه خواب عجیبی بود . شاید باورتون نشه اما وقتی مقایسه میکنم می بینم من بعد از درگذشت محسن خیلی چیزا ازش یاد گرفتم که تو زمان حیاتش نتونسته بودم. البته شاید یکی از دلایلش کوتاه بودن دورانی بود که با هم بودیم. اما نه عرض زندگی از طولش مهم تره .

منم یه اردکانی ام و تو یه جای اردکان یه روزی به دنیا اومدم و زندگی کردم و یه روز هم همون جا چهره در خاک کشیدم.

آخ که چقدر این شهر برای من رمز آلوده . چی تو این شهر بوده و هست که منو هی به سمت خودش می کشونه . چه چیز گم کرده ای تو این شهر  دارم که اونو از تمام شهرهایی که تا بحال دیدم متمایز میکنه حتی از شهر محل تولد و سکونت فعلی ام.

من همیشه سعی کردم خودمو متعلق به هیچ جا و هیچ کس ندونم تا بتونم با همه مردم دنیا هم وطن و همشهری باشم اما اردکان یزد منو با خودش می بره به سالهای خیلی دور . سالهایی که به نظرم خیلی دور و مبهم میاد .

 من هم یه اردکانی هستم و یه روزی برای همیشه برمیگردم اونجا کنار دوست همیشگی ام محسن عزیز ...

      

برای کویر

ما در برفی فراوان شادمانیم. 

برای کویر دعا کنید. 

دعای برای بارون

بالاخره تو شهر ما بارون بارید   

دعا کنید تو بیابون و تو تهرانم بارون بیاد   

بیایید هممون دعا کنیم.  

 

ای خدای بزرگ ، ای خدای بخشنده نعمت بارون رو به همه مردم کشور من ارزانی کن.  

سرزمین مارو که خشک و تشنه اس ، مردمی که سرشون رو رو به آسمون گرفتن که شاید قطرات بارون تازه شون کنه با رحمت ایزدی خودت سرشار کن.  

خدایا دوستت داریم.   

بارونت رو ببارون تا همه مردم کشور من شاد بشن.  

دلم حسابی براش تنگ شده

این ماه شد سی ام ماه سفر محسن سنایی اردکانی 

دوست خوبمون که اقیانوسی بود از شناخت. کوهی بود از اراده و دشتی بود از صبر 

به گمانم خدای بزرگ بیشتر از ما دوستش داشت که بردش پیش خودش ...  

محسن همیشه و همواره با ماست و با ما زنده است تا به یادش هستیم. 

کاش ما هم میتونستیم مثل محسن این همه دوستدار داشته باشیم. 

 

یادش بخیر