فراخوانی برای حرکت سبز
در اینکه میانگین دمای کرهی زمین در حال افزایش است، تقریباً هیچ شک و شبههای وجود ندارد. امّا در این که عامل این افزایش دما را باید به فعالیتهای انسانی پیوند دهیم یا ناشی از سازوکارهای طبیعی بدانیم، هنوز برای جمع اندکی از صاحبنظران محل تردید است.
بنابراین در رخداد خطرناک جهانگرمایی یا Global Warming کمترین شکی وجود ندارد؛ رخدادی که میتواند پیامدهای نامیمونی برای تمامی زیستمندان عالم به همراه داشته باشد.
برخی گزارشها حکایت از آن دارد که جهانگرمایی - دست کم - 20 میلیون تن ذرت را سالانه در کشورهای درحال توسعه از بین میبرد که این مقدار معادل 50 درصد میزان کاشت این محصول در کشورهای یادشده است. بدینترتیب، کمینهی انسانهایی که از این فقدان متأثر خواهند شد، به 140 میلیون نفر میرسد؛ در نتیجه، میتوان انتظار داشت که با نابودی این محصول، تهیه غذا در بسیاری از کشورهای جنوب تبدیل به بحران و معضلی بنیانکن شو؛ معضلی که میتواند پایههای سست امنیت جهانی را از هر زمان دیگری، سستتر سازد.
افزون بر آن، ناهنجاریهای اقلیمی قادر است بسیاری از گونههای گیاهی و جانوری را با تنشهایی خطرناک مواجه ساخته و آثاری منفی و ماندگار بر کاغذ سپید حیات به یادگار نهد. تالابها و دریاچههای فراوانی ممکن است در سرزمینهای خشک در اثر این پدیدهی شوم، با نیستی مواجه شوند، طوفانهای دریایی و رخداد سیلهای ویرانگر افزایش یابد و مهمتر از همه، دور جدیدی از بیماریهای ناشناخته، یا طغیان دوبارهی بیماریهای کشندهی قدیمی، همچون مالاریا بوجود آمده و شدت گیرد.
چه باید کرد؟ به باور شما، خطر گرمایش جهانی را تا چه اندازه باید جدی گرفت و چگونه باید به هماوردی با آن شتافت؟
دریافتهایی چنین، میتواند تلنگری باشد بر شما هموطن عزیز و سبزاندیش تا به بهانهی آغاز سومین موج سبز وبلاگستان فارسی، از گرمایش جهانی و خطرات و چالشهای مرتبط با آن بنویسید و دیدگاههای خویش را در تعاملی چندسویه به اشتراک نهید.
هفته قبل 3/8/87 به بهشت ایران سفر کردیم. به منطقه زیبای الیمستان در جنوب کوه بلند دماوند.
این سفر به همراه چندی از دوستان خوبمان انجام شد که بسیار از ایشان آموختیم.
منطقه زیبای الیمستان در استان مازندران قرار دارد و بسیار زیبا و دنیایی در مه است.
نوشتن این سفرنامه هم از آن کارهای سخته روزگاره
گوشی موبایلم خراب شده بود و کمی حالمون گرفته شد. اما علی آباد خیلی زیبا بود. با توجه به اینکه آقای محمد غرقی و سایر دوستان پیشنهاد داده بودند که سری هم به آبشار کبودوال بزنیم . برای صرف ناهار و دیدار از این آبشار زیبا به سمت کبودوال به راه افتادیم. در راه جنگل بسیار زیبایی قرار داشت که واقعاً متحیر کننده بود. به طوری انبوه بود که نور خورشید به زمین نمی رسید.
چند تا عکس داخل جنگل گرفتیم و به سمت آبشار حرکت کردیم. راه تماماً سربالایی بود. گرچه بعضی جاها سرپایینی هم داشت. اما کم و مختصر بود.
ناهار را داخل تفریحگاهی که پایین آبشار ساخته بودند خوردیم . جالب بود . خوب ساخته شده بود و می توانست جای خوبی برای شب مانی باشد. ساعت 3 بعد از ظهر به سمت آبشار حرکت کردیم . مسیر 15 دقیقه ای که البته باید پیاده و به سختی طی می شد. ( به دلیل خیس بودن مسیر که بسیار لغزنده شده بود ) فوق العاده انبوه و زیبا بود .
بالاخره به آبشار خزه ای کبودوال که بزرگترین آبشار خزه ای ایران است رسیدیم و فهمیدیم بی جهت اینجا را به ما پیشنهاد نداده اند. آبشار کبودوال با طول تقریبی 9 متر از زیباترین آبشارهای ایران است که در میان جنگلی انبوه و صعب العبور قرار دارد. استان زیبای گلستان . شهرستان علی آباد .
در حدود 2 ساعتی آنجا بودیم و کلی لذت بردیم . در راه بازگشت نم نم باران شروع به آمدن کرد.
این نم نم باران بعد از اینکه به محل تفریحگاه- محل بستن دوچرخه ها - رسیدیم ناگهان تبدیل به بارانی شدید شد که تا به امروز نظیر آنرا ندیدم . به طوری که در عرض 15 دقیقه تبدیل به سیلی ترسناک شد و چرخهایمان تا توپی ها درون آب بود و به سختی رکاب می زدیم . تصمیم داشتیم به علی آباد برگردیم تا لااقل بتوانیم جایی برای اتراق پیدا کنیم . این جاده از خاطره انگیز ترین قسمتهای سفر بود.
ادامه مطلب ...صبح زود بیدار شدیم به سمت جنگل راه افتادیم. جنگل زیبای ابر.
یک سری توشه برای ناهار خریدیم و به را افتادیم. جاده ای با شیب زیاد جلوی رویمان قرار گرفت که واقعاً نفس گیر بود . با توجه به اینکه جاده خاکی بود و باد مخالف هم داشتیم مشکل چند برابر شد. در طول مسیر تا به اینجا هیچگاه با همچین جاده ای برخورد نکرده بودیم ، حتی در بعضی قسمتها دوچرخه را دست گرفتیم.
اما وقتی کم کم به جنگل نزدیک شدیم خستگی از تنمان بیرون رفت. و متحیر اینهمه زیبایی شدیم. ضمن اینکه در ابتدای مسیر با دوست خوبی به نام محمد آقای غرقی آشنا شدیم. مردی شریف و بزرگوار.. زیبایی های جنگل وصف ناپذیر بود. از دور روستای افراتخته که از مرتفع ترین روستاهایی ایران است دیده می شد.
ناهار را در یکی از زیباترین جنگل های ایران خوردیم. همه جا پر بود از گیاه و خزه . سبزی چشم را میزد. هول و حوش ساعت 4 بعد از ظهر به سمت روستای شیرین آباد که بعدها از شیرین ترین خاطرات ما شد حرکت کردیم. روستایی در قلب شالیزارها و جنگل ها . با مردمی خونگرم و پاک و مهمان نواز. در شیرین آباد برای تهیه نان رفتم و فرهاد هم برای خرید میوه و آذوقه خوراکی. در همین حین فرهاد با یکی از اهالی خوب این روستا به نام حسین آقای رنجبر دوست شد و ایشان از ما دعوت کردند تا شب را در کنار ایشان در کلبه چوبی داخل شالیزارشان بگذرانیم که البته بسیار بسیار خوش گذشت. یک شب رویایی در داخل کلبه ای چوبی در میان شالیزارها.