سلام. زمستان است و هوا در همدان بس ناجوانمردانه سرد است .
خوش به حال دوستان کویر نشین و پایتخت نشین . دما در همدان در بعضی شبها به 26 درجه زیر صفر میرسید . و سردترین شهر ایران بود . جالبه که بدانید فریزر ما 16 درجه زیر صفره .اما این هم نعمتی است . امروز صبح وقتی از خانه آمدم بیرون طبیعت رو مانند یک تابلو بسیار زیبا دیدم که نقاش زبردستی اونو کشیده بود . نقاشی که بهترینه . درود بر همه دوستانی که به این وبلاگ سر میزنند و نظر میدن. چند روز دیگه عکس هایی از همدان سرد براتون میذارم . فعلاً دارم میرم تهران . خداحافظ تا سلام بعد .
سالک صلح :
نویسنده : جمع آوری شده از طرف دوستان سالک صلح _ مترجم : میترا کامی _ انتشارات اطلاعات – 1382- قیمت 12000 ریال
« من یک سالک صلح هستم ، یک سرگردان ، تا بشر راه صلح را نیاموزد ، یک سرگردان باقی می مانم ، تا به من سرپناهی ندهند راه می روم و تا به من غذا ندهند روزه میگیرم .»
سالک صلح زنی است که 28 سال برای صلح راه رفته ، باعث بیداری افکار و تشویق هزاران نفر شده و راهپیمایی پرشور او تاثیری وصف ناپذیر بر مردم گذاشته است . کسانی که با او تماس نزدیک داشته اند، همیشه خاطراتی را از او به یاد می آورند ، خاطره صحبت کردن و خندیدن او ، خاطره گوش دادن به داستانهای سفرش در هنگام صرف شام یا هنگامی که او را به برنامه سخنرانی اش میرساندند، خاطره خداحافظی ناگهانی او را در هنگام رفتن به مقصد بعدی. از سال 1953 تا 1981 این زن سپیدمو ، به هرندای کمکی که شنید ، پاسخ مثبت داد . او خدمتگذار مردم بود . تنها بارو بنه سفر او در گذر از روستاها و شهرها ، یک پیام ساده صلح بود . پیام او این بود :
« اگر تعداد کافی از ما انسانها صلح درونی را در خود پیدا کنیم ، به چنان آرامشی خواهیم رسید که هرگز مجال و فرصتی برای جنگ نخواهد بود .» قسمتی از مقدمه کتاب
راستشو بخواهید چون برنامه نداشتیم . این عکس ها رو گذاشتیم . شاید خوب باشه . البته ما هم مردیم از بی برنامگی و امور دنیوی. دلمون یه سفر حسابی میخواد .
سلام . همونطور که قبلاً گفته بودم چند روزی به تهران رفتم . قرار هم بود که به دیدار دوستان خوبم آقای شاهکرم .خانم بخشایش و آقای یاشار نظمی برم . روز سوم سفرم به تهران بالاخره موفق شدم این مهم رو به انجام برسونم و با همکاری خانم بخشایش و با زحمات آقایان شاهین رامز و شاهکرم همدیگر رو در دفتر آقای رامز ببینیم . راستش رو بخواهید مدتها بود که تلاش میکردم با این دوستان از نزدیک آشنا بشم و اگر از دستم برآمد ، این دوستان رو هم با همدیگر آشنا کنم .
عصر روز سوم به دفتر آقای رامز رفتیم و سه ساعتی از وجود این دوستان پرتجربه بهره بردم . چه چیزها که در همین ساعات کم ولی پر ارزش از این عزیزان نیاموختم . در این حین به یاد شعر زیبایی از سعدی افتادم که میفرماید :
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دیا بدید .
آقای رامز رو نمیشناختم ولی از سایکلتوریست هایی بود که زحمت زیادی کشیده بود و در طی 150 روز 13300 کیلومتر رو رکاب زده بود . به همدان هم آمده بود که البته مسئولین تربیت بدنی و هیئت دوچرخه سواری مثل همیشه پذیرایی نه چندان خوش آیندی از ایشان به عمل آورده بودند .آقا یاشار و خانم بخشایش رو هم که همه میشناسند . محمد هم که دیگه تقریباً یه جورایی شده آنادانایی بسکه با هم هستیم و بسکه بهش زحمت میدیم . آقای رامز عکسهای زیبایی گرفته بود . هم خودش دید خوبی داره و هم دوربینش حرفه ای. بیشتر بچه ها از خاطراتشون تعریف کردند اما از جمله صحبت هایی که کردیم قول و قرارای پردازش نشده ای در مورد سفرهای مشترک بود که انشا... با هم انجام خواهیم داد . روز پنجم هم به لطف آقای شاهکرم با آقای خرسندی آشنا شدیم که از قهرمانان و اعضای سابق تیم ملی دوچرخه سواری داخل سالن ایران بود . پسری پرتوان ، با معرفت و بی ادعا .
در کل سفر مفیدی بود . اما از همه دوستان دوچرخه سواری که تا به حال نتوانستم ملاقاتی باهاشون داشته باشم خواهش میکنم به طریقی شماره تماسی رو در اختیار ما بگذارند تا بتونیم با هم بیشتر آشنا بشیم و از تجربیات هم بیشتر بهره مند گردیم . با تشکر و ممنون .
ما از این عکس جعفر و نسیم خیلی خوشمون میاد . اگه اشتباه نکنم اینجا مرز بین کانادا و آمریکا باشه . یه حس قشنگی تو این عکس هست که تو کمتر عکسی میشه پیدا کرد . یه حس همدلی و یه حس اتحاد . یه چیزی شبیه به عشق . هم نسیم و هم جعفر از این که در کنار هم هستند احساسی سرشار از خوشحالی دارند. اگه به پنجره پشت سرشون نگاه کنید و به این اسباب و اثاثیه ای که جلوی پای هر دوشونه میفهمید که شبه و اینها هم تازه به اینجا رسیدند . مدت زیادی رکاب زدند ولی اصلاً خستگی در چهره هاشون نسیت . هر دو کاملاً خوشحالند و آماده .
به نظر من اگه تصور کنیم جعفر و یا نسیم به تنهایی به این سفر می رفتند این عکس این شکلی میشد : ( جعفر در عکس دراز کشیده و هیچ چیزی زیر سرش نیست . این وسایل ۱۰ برابر اینها ریخته و پاشیده است و پنجره نشون میده که تازه داره عصر میشه . صورت جعفر از فرط خستگی سرخه و میخواهد سریعاً بخوابه . دوربینم شانسی روشنه و این عکسو گرفته . )
اگر هم نسیم رو تصور کنیم بازم همون وضعیت رو خواهد داشت . پس این سفر رو یه چیز دیگه ای ورای قدرت بدنی یا استقامت ، مسایل پزشکی و تغذیه به جلو میبره و اون چیز برای همه ما دوچرخه سواران سایکلتوریست مقدس و آشناست . اون چیز مقدس و آشنا همون صلح درونی این دو نفره . همون دوست داشتن و دوست داشته شدنه . همون هدف سفره . برای هر دوی این دوستانمون آرزوی موفقیت و سربلندی داریم .ما این عکس رو خیلی دوست داریم .