گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.
گروه  دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

گروه دوچرخه سواری و طبیعتگردی آنادانا- همدان

هرکجا سازی شنیدی ، شعر و آوازی شنیدی، از دلی رازی شنیدی ، یاد ما کن.

زندگینامه لانس آمسترانگ (2 )

 

کودکی

چیز اصلی که باید درباره بچگی من بدانید ، این است که هرگز پدری را بالای سر خود ندیدم . اما هرگز هم ننشستم داشتن پدری را آرزو کنم . مادرم هفده ساله بود که مرا باردار شد . در آن موقع خیلی ها می گفتند که او نباید مرا نگه دارد . اما او به هیچ چیز اهمیت نداد و نقشی دیگر را بر عهده گرفت ، « از هر مانعی ، موقعیتی خلق کرد » و این کاری بود که او واقعاً انجام داد. من خواسته شده بودم . مادرم آنقدر تصمیم داشت مرا داشته باشد که لباس بارداری نمی پوشید تا کسی او را منصرف نکند .

برای یک زن کوچک جثه ، من خیلی بچه بزرگی بودم . نام مادرم لیندا مونی هام بود . و 160 سانتیمتر قد و 53 کیلو وزن داشت و نمی دانم زنی به این لاغری چگونه مرا حمل کرد چرا کهمن حدود 5 کیلو وزن داشتم .

من پدرم را هرگز نشناختم . هیچ شناختی از او جز نبودنش نداشتم . تا همین پارسال (2000 م) هرگز نمیدانستم او کجا زندگی یا کار می کند . نکته مهم این است که من و مادرم اصلاً اهمیت نمیدادیم . من کاملاً مادرم را دوست داشتم واو هم همچنین و این برای هر دوی ما کفایت میکرد . بعدها او در روزنامه ای در تگزاس گفته بود که از این که پدر من است افتخار می کند و گفته بود که بچه های دیگرش هم به برادری مانند من افتخار می کنند . اما این صحبت بیشتر به نظرم فرصت طلبی آمد و هیچ علاقه ای به ملاقات با او ندارم .  پدر بزرگم میخواره سختی بود و همراه مادربزرگم تنها کسانی بودند که مادرم را کمک میکردند . پدر بزرگم اما پس از تولد من میخوارگی را به مدت 28 سال ترک کرد .ما در یک آپارتمان یک اتاق خوابه قدیمی در اوک کلیف ( منطقه ای در دالاس ) زندگی میکردیم . مادرم به صورت نیمه وقت کار میکرد و درس هم میخواند . در همسایگی ما یک فروشگاه مرغ سوخاری کنتاکی قرار داشت که مادرم در آن کار می کرد. لباس فرم صورتی می پوشید و دستور غذا میگرفت . او همچنین در گوشت فروشی « کروگر » کارهای حسابداری میکرد . او بعدها در اداره پست و در فروشگاه مواد غذایی کار کرد . او هرچه را که من لازم داشتم برایم فراهم میکرد . ماهی 400 دلار درآمد داشت که از این مبلغ 200 دلار صرف اجاره میشد . او با وجود این هزینه ها گاهی بیشتر از نیازهایم را تامین میکرد. وقتی من کوچک بودم ، او مرا به فروشگاه11-7 میبرد. و برایم یک نوشابه اسلارپی می خرید و با یک نی آنرا به من می نوشاند . او می کوشید با یک نوشابه 50 سنتی بیشترین لذت را نصیب من کند .

او هرشب برایم کتاب می خواند . اگرچه من هنوز نونهال بودم و آنقدر کوچک بودم که حرفها را به دشواری می فهمیدم ، با این حال او مرا نگه می داشت و برایم می خواند . او هیچ وقت از این کار خسته نمی شد . او می گفت : « من نمی توانم صبر کنم تا تو بتوانی برایم بخوانی ».

سرانجام مادرم کاری به عنوام منشی برعهده گرفت که حقوق ماهانه آن 1000 دلار در ماه بود . این حقوق به او اجازه می داد که به آپارتمانی بهتر در شمال دالاس ، در یکی از حومه ها به نام ریچاردسون نقل مکان کنیم . او بعدها کاری در شرکت مخابراتی اریکسون برعهده گرفت و کار خود را به سوی پیشرفت آغاز کرد. او یک مدیر حسابداری شد و بیش از آن ، موفق شد مدرک لیسانس خود را هم بگیرد . او همیشه بسیار درخشان عمل می کند و همه را کنار می زند . او آنقدر جوان جلوه می کند که خیلی ها گمان می کنند او خواهر من است .    

اهداف گروه دوچرخه سواری آنادانا

گروه دوچرخه سواری آنادانا :

گروه دوچرخه سواری آنادانا گروهی است ورزشی که از جمع تعدادی از جوانان علاقمند به رشته ورزشی سایکل توریسم تشکیل شده و تحت پوشش هیچ سازمان ، نهاد و یا ارگانی نمی باشد .

اهداف :

1-     استفاده از دوچرخه برای سفرهای کم خرج ، پرفایده ، و سالم و مفرح .

2-     دیدار از مناطق دیدنی ، تاریخی و طبیعت زیبای ایران و آشنایی با هموطنان خونگرم .

3-     آشنایی با فرهنگ ها ، آداب و رسوم و مراسم مردم کشور عزیزمان ایران .

4-     فرهنگ سازی استفاده از دوچرخه در سفرهای درون شهری و برون شهری برای پاسداشت طبیعت و سلامت .

5-     ارسال پیام صلح ، دوستی و سلامتی برای همه مردم دنیا به ویژه مردم خوب ایران .

سلام و درود

سلام به همه دوستانی که آمدند و برایمان پیام نوشتند . و با عرض معذرت که دیر به دیر آپ می شوم. اما قول می دهم از این به بعد زودتر مطالب را به روز رسانی کنم . چند تا پست جدید هم دارم که حتما می گذارم. اما از همه دوستان دوچرخه سواری که در ایران فعالیت می کنند خواهشمندم گزارشی از کارهایشان و منطقه فعالیتشان و یا شماره تلفن یا کانال ارتباطی سریعتری را برایمان بگذارند تا بتوانیم هم برای معرفی دیگر دوستان از آن استفاده کنیم و هم بیشتر با هم همکاری کنیم. مثلا میتوانیم در مسیرهایی که هر دوچرخه سوار به شهر دوچرخه سوار دیگر می رسد به یاری هم بیاییم و جهت راهنمایی یکدیگر و یا احیاناْ تهیه جای خواب به هم کمک کنیم . دوستی هایمان هم محکمتر می شود. همه دوچرخه سواران را باز هم به شهر همدان با هوای عالی آن دعوت می کنم .

آرش در مسیر خاکی

زندگینامه لانس آمسترانگ (1)

لانس آمسترانگ را همه ما می شناسیم , از امروز تصمیم دارم در مورد این عجوبه دوچرخه سواری دنیا و قهرمان هفت دوره تورو فرانس بنویسم. در این سلسله نوشته ها می خواهم از کتاب بازگشت به زندگی خود قهرمان و با ترجمه آقای حمیدرضا زاهدی که انتشارات اطلاعات آن را چاپ کرده استفاده کنم .
( می خواهم وقتی بمیرم که صد سال داشته باشم , پرچم کشورم در پشت سرم باشد و ستاره تگزاس روی کلاهم و از آلپ با دوچرخه با سرعت 75 مایل در ساعت بگذرم . می خواهم یکبار دیگر از خط پایان بگذرم . در حالی که همسرم و ده فرزندم تشویقم می کنند و بعد میخواهم در دشتی از آفتابگردانهای فرانسوی دراز بکشم و زمان به زیبایی سپری شود . درست در نقطه ای متضاد با مرگ دردناکی که برایم پیش بینی شده است .

 )جلد کتاب بازگشت به زندگی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

سلامی به دوستان جهانگرد

امروز که سری به سایت آقای ادریسی زده بودم دیدم تو بلژیک هستند . میدونم که اونها به فکر ما دیگر دوچرخه سوارهای دتخل ایران هستند . ما هم برای ایشان و برای خانومشون آرزوی موفقیت داریم . و براشون دعا میکنیم و انتظار اومدنشونو میکشیم .



جعفر و شبنم در باژیک