تو وبلاگ دوست خوبم جناب آقای سوزنچی یه شعر زیبا بود که میخوام با اجازه ایشان تقدیم کنم به همه کسانی که تا بحال با من همسفر بودن. مرحوم محسن سنایی . محمد شاهکرم. مهسا ترابی. محمد علی مظاهری. احسان سنایی . ندا گمار. سپیده شعبانی . علی قوچانی . نسیم یوسفی و جعفر ادریسی . سعید خزایی . حسین اکبرزاده. مریم بخشایش. عباس لویی. علی خزایی . نصرالله جلیلی . فرهاد خزایی و ...
لطفا دانلود کنید.
سلام . این عکس رو میخوام تقدیم کنم به دوست خوبم نصرالله جلیلی و روح بزرگ محسن سنایی عزیز و همه کسانی که محسن رو و نصرالله رو دوست دارند. اما قبلش از همه میخوام خوب به این عکس نگاه کنند. محسن داره یه چیزی به نصرالله میده و روشو هم به طرفی خارج از عکس برگردونده . نصرالله هم داره دقیقا به همون جا نگاه میکنه. به احتمال زیاد این عکس در سفر لوت گرفته شده . به یوار پشت سر نگاه کنید : یه دیوار سنگی و آجری که به نظر میاد دیوار یه ساختمان باشه و یه حصار نیست. یه چیز خاصی تو این عکس هست . میخوام ببینم کی میفهمه .
امروز یه روز جالب بود. صبح با ندا ( مدیر روابط خارجی گروه ) رفتیم دوچرخه سواری .
هوا هم خنک بود و هم عالی. کلی لذت بردیم و صبحانه ای هم در ارتفاعات خوردیم. جای همتون خالی . مردم از شهرهای مختلف به همدان اومدند و در پارک ها چادر زدند و کمترین تاثیری در رونق گردشگری ندارند. از یکی از این توریست ها یک دون لیپتون گرفتیم و چایی درست کردیم. در راه بازگشت خیابان ها به نسبت یکی دوساعت قبلش شلوغ تر شده بود و تو خیابان پر بود از ماشین هایی که در هم میلولیدند. یه وانته دور یکی از میدانهای شلوغ افتاد پشت سر من و شروع کرد بوق زدن. منم شاکی شدم وسط میدان دوچرخه رو جلوش نگهداشتم رفتم سراغش. بدبخت اینقدر ترسیده بود که سرخ شده بود. یک کلام بهش گفتم بیمارستان خیلی نزدیکه خودتو بهش برسون . سوار شدم و راه افتادم. حالا اینو میخوام بگم. چرا اینقدر در کشور ما صداهای مزاحم هست؟
چرا اینقدر بی ملاحظه ایم. چرا اینقدر خودخواهیم. چرا اینقدر فرهنگمون پایین اومده؟
البته اینا همش سواله؟
دلیلشم خودم نمیدونم . به نظر شما چرا اینقدر ......